سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستان های دم بریده !

چاره

در برابرش زانو زد و از او مال طلب کرد اما او توجهی ننمود ، به التماس صدایش بلند شد ؛اعتنایش نکرد در برابرش به خاک افتاد ...اشک ها ریخت و ناله ها کرد و او همچنان بی توجه بود ، چاره ای نداشت عاقبت از شدت گرسنگی او را لای لقمه نانی گذاشت و خورد .
رفت تا با خرما یکی دیگر بسازد.