بر باد رفته
در تمام این سالها درس خوانده بود و کار کرده بود تا فقط مادر ، نباشد؛ حالا می کوشید و التماس میکرد که مادر باشد اما خانه اش جای سالمندان بود.
بچه که بودم هیچ دلیلی نداشتم که کلاغه به خونه ش نرسه ، حالا میفهمم چقدر بچه بودم.
به نام خدا
چند نفریم که داستانهای دم بریدمونو اینجا می نویسیم.
می دونید که ایرانی جماعت ، کلا انتقاد ناپذیره! ولی سعی میکنیم بپذیریم پس انتقادتون رو ازمون دریغ نکنید.
الهی به امید خودت