سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستان های دم بریده !

چاره

در برابرش زانو زد و از او مال طلب کرد اما او توجهی ننمود ، به التماس صدایش بلند شد ؛اعتنایش نکرد در برابرش به خاک افتاد ...اشک ها ریخت و ناله ها کرد و او همچنان بی توجه بود ، چاره ای نداشت عاقبت از شدت گرسنگی او را لای لقمه نانی گذاشت و خورد .
رفت تا با خرما یکی دیگر بسازد.


چاله چوله

در شلوغی خیابان به روبرو نگاه کردم چهره های بزک کرده دیدم سر به زیر افکندم با پاهای لخت رو برو شدم به ناچار سر به آسمان بلند کردم هرچه باشد در چاله افتادن بهتر از در چاه افتادن است.


شکستنی

    نظر

دست هایش که شکست ، دیگر نتوانست از باغ میوه بچیند ، تازه یادش آمد که باید شکستنی ها را ترمیم کند اما هر چه کرد نتوانست دل هایی را که شکسته بود بچسباند.